آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

بابایی برای روز همسر خجالتم داد

بابای گل برای روز زن (که البته عبداله جون هیچ موقع از این لفظ استفاده نمیکنه و همیشه میگه تو زن من نیستی خانم منی)یه رادیوی قدیمی(که خودم همیشه از این جور چیزا خیلی خوشم میاد) برام خرید ولی چون گفت دوست داشتم یه چیزی که مخصوص خودت باشه برات بخرم یه گوشی  Iphone 4s هم کادو داد.که من اصلا توقعی از عبداله جون ندارم چون همین اخلاق خوشش(ماشالا)بهترین هدیه برای منه. عبداله جونم عاشقتم  و از اینکه خداوند لطف بزرگشو شامل حالمون کرد و من و تو رو برای هم قرار داد شکر میکنم  چون تو بهترینی ...
30 ارديبهشت 1391

جوجو ها با ما هم غذا شدن

توی این هفته آرمان رفتارش با جوجه ها ملایمتر شده و کلا اخلاق خودش بهتر شده نمی دونم چرا ولی چند روزی بود که حرفاشو با دا می زد یا اینکه زودی با گریه حرف میزد ولی خدا رو هزار مرتبه شکر خیلی بهتر شده.جوجه ها هم همبازی خوبی هستن براش وقتی من وقت ندارم با آرمانی بازی کنم با جوجه ها خودشو سرگرم می کنه.یه موقعه هایی برای جوجه هاش کتاب می خونه یا اینکه نقاشی جوجوهاشو می کشه. امروز ناهار مرغ داشتیم استخوان های باقی مونده غذا رو دادیم به جوجو ها.تا دیدم دارن کثیف کاری می کنن بردیمشون توی راهرو.وقتی اونجا یه ذره شیطونی و بدو بدو کردن اوردم تو و جلوی در رو تمیز کردم. آرمانی هم مشغول بازی با خمیر کاردستی بود که خاله مهدیه براش خریده(همه خمیر کار...
24 ارديبهشت 1391

جوجوها اومدن خونمون

وقتی جوجو ها رو آوردیم خونه،آرمانی دیگه برای بازی کردن با جوجوها ابزار کار داشت.با اره نجاریش سربه سرشون میگذاشت،با توپ،شمشیر و ... آرمانی پیشی شده آرمانی تو فکر چی هستی؟؟!!! من توی اتاق خودم بودم که آرمان صدام کرد رفتم دیدم جوجه سفید بدون جون افتاده کف اتاق و سبز هم کنارش مثل بیچاره ها کنارش وایستاده و جیک جیک می کنه.بعد کف دو تا دست آرمان رو دیدم ...وای پر خرابکاری این جوجه ها یهو من جیغ کشیدم و زدم زیر گریه گفتم چه کارش کردی مرد ..مرد.. آرمان هم یه نگاه به من کرد و اومد بغلمو گفت نمی خواستم بمیر اعصابم خیلی به هم ریخته بود گفتم جوجو رو کشتی آرمان هم با گریه می گفت نمی خواستم بکشمش.(بعد که یادم افتاده بود ما چه کار کر...
24 ارديبهشت 1391

قسمت دوم سفیدبرفی و سبزی

جوجه ها دست آرمان بودن وآرمان از پله ها بالا رفت موقع برگشتن پله آخری رو داشت می افتاد که چشمتون روز بد نبینه این جوجه ها تو مشت آرمان سپر بلای آرمان شدن.من که گفتم اون جوجه ها مردن ولی نه.دیگه به خاطر اینکه چند لحظه ای هم اونا در امان باشن گفتیم همسایه مان هاتی اومد اونا برد خونشون تا تو پسر خوبی باشی بعد بیاره برات. بعد ا ظهر بعد از اینکه از خواب بیدار شدی دوباره جوجه ها رو آوردیم و تو یه ورزشی به اونا دادیم.برای شام مامان پیتزا و ساندویج گرفت و رفتیم پارک لاله خوردیم تا تو هم بازی کنی.چون ظهر خوابیده بودی امیدی نبود به این زودی ها بخوابی به خاطر این که شاید با بازی کردن بتونیم تا ساعت یک خوابت کنیم.دریغا که تا 30...
24 ارديبهشت 1391

تقدیم به مامان هاتی عشق مامان مونا

مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه ات ، و به وسعت همه خوبیهایت دوستت دارم مامان گلم عاشقونه دوست دارم مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی توی روزگار غربت با غم دل آشنایی مینویسم ازسرخط مادر ای معنی بودن مینویسم تا همیشه توئی لایق ستودن   ...
23 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

ولادت حضرت زهرا مبارک       بهشت در دست مادران بود.ما که به دنیا امدیم مادر بهشت را زمین گذاشت تا ما را در اغوش بگیرد وحالا "بهشت زیر پای مادران است." روز همه مامان ها مبارک                   ...
23 ارديبهشت 1391

داستان زندگی سفید برفی و سبزی

سفید برفی و سبزی دو تا جوجه مظلومی هستند که از روز دوشنبه به خواست آرمان و توجه مان هاتی و سوده و مثه وارد زندگی آرمانی شدن.دوشنبه بعدار ظهر عبداله که اومد خونه بعد از یه استراحت با مان هاتی و سوده و مثه رفتیم بیرون مامان میخواست برای محدثه لباس بخر بعد از اینکه مامان اینا خریدشونو کردن تو راه برگشت از این جوجه ماشینی ها کنار خیابون میفروختن اول آرمان از کنارشون رد شد همون موقع دلم یکم آروم شد که آرمانی از اونا گذشت ولی ناگهان انگار تازه متوجه شده باشه که از کنار چی رد شده سریع برگشت و من رو صدا زد مامان و سوده و محدثه هم وایستادن .آرمانی میگفت من جوجو می خوام من گفتم اینا کثیفه زود هم میمیرن ولشون کن بریم یه چیز دیگه بخریم.آرمان هم که بالا ...
21 ارديبهشت 1391

نقشهای مختلف

هر چند وقت یکبار آرمانی نقشهای همه رو عوض می کنه قبلا مثلا حدود یکی دو ماه پیش فقط وقتی نقشها رو عوض می کرد می گفت من محمدرضا(پسر خاله منصوره)هستم تو هم منصوره.اون نی نی می شد و من هم باید پستونک می گذاشتم تو دهنش(البته مثلا پستونک) ولی خدایی خیلی قشنگ و جالب پستونک رو می مکید انگار واقعا تو دهنش هست و تا از دهنش می افتاد اوو اوو می کرد.ولی تا من می گفتم آخ آخ بچه م جاشو خیس کرد باید پوشکش رو عوض کنم سریع می گفت نه من آرمانم. ولی تقریبا تغییر نقشها تنوع پیدا کرده.یه وقت می گه من مامان مونام تو آرمان ولی واقعا نقشهاشو خیلی خیلی جالب و با دقت اجرا می کنه یه موقع هم که عبداله جون تو تغییر نقشها نیست و صدا می کنه مونا آرمان می گه بله عبداله ب...
21 ارديبهشت 1391

تولد بابا

تولد بابا رو پنج شنبه گرفتیم .مامان هاتی (فاطی) و بابا اصگر (اصغر) و خاله ها و مهدیه و علی و دایی حمید اینا دعوت بودن.تولد میثم و راحله رو هم با عبداله گرفتم .وقتی دایی حمید اینا اومدن فکر می کردن فقط تولد عبداله هست. اون شب خیلی خوش گذشت. عبداله جون تولدت مبارک   متولدین این ماه تولدتون مبارک (میثم کجاست ؟!( پشت فشفشه) اینم یه گوشه شام   وای امون از بلایی مهدی (پسر دایی خوشگل من)خیلی پسر با مزه ای هزار ماشالا.نمیدونم از کدوم کارش بگم.داداشش میثم هم که جدیدا خیل یآقا شده ،اونم که کوچولو بود خیلی شیطونبلا بود دیوار صاف رو بالا می رفت طوری که شهره فامیل بود با اون کاراش. اینم...
16 ارديبهشت 1391