آرمان و دلتنگی برای خونه مامانی
چند روز هست که برای امتحانات خاله محدثه نتونستیم زیاد بریم خونه مامان هاتی هرچند محدثه می گه بیاید من میرم تو اتاقم کاری با شما ندارم ولی آرمان که با خالش خیلی کار داره. تا میگم آرمان حاضر میشی بریم بیرون میگه می خوایم بریم خونه مامان هاتی؟ من خاله سوده رو خیلی دوستدارما.یه جوری سرش رو گرم می کنم تا یاد اصرار نکنه.یا امروز گفت بریم خونه مان هاتی آخه من از مثه سوال دارم گفتم چه سوالی گفت مثه می خواد چیزی بهم بگه گفتم چی گفت می خواد چیزی یادم بده گفتم چی یادت بده بگو خودم یادت بدم گفت مثلث دایره مربع که چهارگوشه منم کلی قربون صدقش رفتم که صدای کوثر دختر طبقه بالاییمون رو شنید و پاشد رفت تا کوثر رو صدا کنه اول اونو دعوت کرد بیاد پایین ب...
نویسنده :
مونا
14:45