آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

رستوران جوان

مهدیه و علی شام ما رو دعوت کردن رستوران جوان از اول تا آخر آرمانی گوشی بابا رو گرفته بود و بازی میکرد   عبداله یه لحظه گوش رو گرفت تا چیزی به من نشون بده حاصلش این عکس جالب در اومد (توسط مهدیه)شکار لحظه هاست ...
22 خرداد 1391

مهمونی روز پدر

مامان هاتی برای روز پدر ما و خاله مهدیه و خاله منصوره رو برد پدیده. اینم از عکساش اینم از ژست مخصوص آرمانی جون مامان یه ژست دیگه  بگیر   آرمانی نقشه هایی به سر داره آرمانی : این شمعها رو گذاشتن که کی فوت کنه آرمانی : برم اون بالایی ها رو هم خاموش کنم ...
20 خرداد 1391

گشت و گذار پنج شنبه

این پست قبل از سفر شمال هست. پنج شنبه برا یناهار با مامان هاتی و خاله ها (بابا اصگر کار داشت نیومد،دایی هم که دانشگاه بود) و خاله مهدیه و علی برای ناهار رفتیم چیتگر آخه تا حالا نرفته بودیم گفتیم اونجا رو هم ببینیم.اصلا جای جالبی نبود اول اومدیم برگردیم و بریم یه جای دیگه ولی چون مهدیه و علی می خواستن بعدش برن طالقان دیگه موندیم و ناهار رو اونجا درست کردیم وخوردیم.آرمانی هم باعمو علی توپ بازی کرد.اوجا یه سایه درست نداشت.آفتاب اونجا هممون رو خسته کرده بود.  . این ژست عکس گرفتن آرمان که عوض شدنی هم نیست که نیست(قربونت برم) ساعت چهار بود که بلند شدیم و مهدیه وعلی رفتن طالقان و ما به همراه مامان اینا سوار ماشین شدیم من به م...
20 خرداد 1391

ٍٍٍٍٍٍِِْْسفر چند ساعته به شمال

صبح یک شنبه گذشته بعد از اینکه عبداله از بانک برگشت (آخه روزهای تعطیل هم میره بانک تا برای دستگاه ای تی ام پول بگذاره)تصمیم گرفتیم بریم لب دریا و شب برگریم  چون اگه شب میموندیم برای دوشنبه جاده حتما ترافیک شدید میشه و خسته می شدیم.هر ساحلی که رفتیم خیلی شلوغ بود فقط به خاطر آرمان از ماشین پیاده شدیم  تا بازی کنه وگرنه انقدر جمعیت زیاد بود که رغبت نمیکردیم ولی خوب به پسرم خوش گذشت.آرمانی هنرنمایی های زیادی کرد.روی شنا نقاشی کرد عکس مامان و بابا و خاله هاشو کشید با کمک من ماهی و کوسه و بچه ماهی کشید.بابا هم اومد بادبادک هوا کنه که به خاطر شلوغی پشیمون شد.به امید ساحل خلوت تر سوار ماشین شدیم و یه ساحل دیگه رفتیم ولی اونجا هم همینطور ب...
20 خرداد 1391

مخصوص بابا اصگر(اصغر)

بابای خودم هر روز روزت هست و هر روز بیشتر از روز قبل دوست دارم.   شور عشقت هست  در قلبم ای پدر گرمی لبخندهایت هست در ذهنم ای پدر مهربانی هایت همواره در من جاری است ساز آوای صدایت هم همیشه با من است از تو از عشق تو لبریز هستم ای پدر من برای دیدنت با سر دوانم ای پدر زندگی یعنی پرواز در آغوش تو مرگ یعنی من بدون عطر تو ...
18 خرداد 1391

بابا جون روزت مبارک

به خاطر مشکل کامپیوتر نتونستم سر وقتش روز پدر رو شادباش بگم و با تاخیر تبریک میگم هر چند که هر روز برامون روز پدر هست. از زبون آرمانی : باباجون روزت مبارک از زبون مامان مونا: همسر عزیز و دلبندم روزت مبارک الهی همیشه سایه بلندت روی سرمون باشه که نفس زندگیمون از توهست. ...
18 خرداد 1391

آرمانی عاشق نقاشیه

  کار هر روز و هر شب شده نقاشی کشیدن واقعا هم استعداد خاصی داره فقط کافیه یک بار با پسرم تمرین کنم دفعه دوم رو خودش (هزار ماشالا)با دقت نقاشی می کنه.قربونش برم این نقاشی ها کار همین چند دقیقه پیش هست(تازه از تنور در اومده و داغ داغ) و به سفارش خاله سوده می گذارم  آخه تعریفش رو کردم ولی نمی تونستم نشون بدم گفتم میگذارم تو وبلاگش تا بیاد و ببینه. اینجا تمرین نقاشی گل پسرم خودش دست به کار شده برای نقاشی من برگ رو یادش ندادم خودش به دستم نگاه کرده و وقتی می کشه میگه این ساقه گل و اینم برگش اینم خورشید ابر رو هم یادش ندادم و تمرین نکردیم خودش با نگاه کردن یاد گرفته این بزرگه ابر هست هنوز پس...
7 خرداد 1391

خمیر کاردستی

آرمانی عاشق کار با خمیر کاردستی هست.تا حالا همه خمیر کاردستی هاش رو هم خاله مهدیه خریده.یه چیزای عجیبی هم ازم می خواد براش درست کنم که من بلد نیستم شیر- ببر -گرگ-آرمان که داره بازی میکنه- خلاصه خودش هم ساعتها باهاش مشغول میشه اینجا پسرم مار درست کرده معرفی مارها: کوچیکه که یه ذره قرمز هست نی نی شونه  بغلیش مامانش بالاییه باباش جلوییه خالشه  ...
7 خرداد 1391