آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

گشت و گذار پنج شنبه

این پست قبل از سفر شمال هست. پنج شنبه برا یناهار با مامان هاتی و خاله ها (بابا اصگر کار داشت نیومد،دایی هم که دانشگاه بود) و خاله مهدیه و علی برای ناهار رفتیم چیتگر آخه تا حالا نرفته بودیم گفتیم اونجا رو هم ببینیم.اصلا جای جالبی نبود اول اومدیم برگردیم و بریم یه جای دیگه ولی چون مهدیه و علی می خواستن بعدش برن طالقان دیگه موندیم و ناهار رو اونجا درست کردیم وخوردیم.آرمانی هم باعمو علی توپ بازی کرد.اوجا یه سایه درست نداشت.آفتاب اونجا هممون رو خسته کرده بود.  . این ژست عکس گرفتن آرمان که عوض شدنی هم نیست که نیست(قربونت برم) ساعت چهار بود که بلند شدیم و مهدیه وعلی رفتن طالقان و ما به همراه مامان اینا سوار ماشین شدیم من به م...
20 خرداد 1391

بابا هر روز آرمانی رو پارک می بره حتی وقتی خسته هست

عبداله به اینکه آرمان انرژی خودش رو بتونه راحت استفاده کنه و شیطونی هاشو بکنه خیلی اهمیت می ده.هر شب آرمانی رو پارک میبره تا بازی کنه ولی انقدر که ما رفتیم زمین بازی پارک دلم برای قدم زدن تو پارک تنگ شده اینبار جمعه با خاله محدثه رفتیم جمشیدیه از اونجا که آرمانی پارک رو فقط به عشق سرسره میره تمام پله های پارک رو به امید اینکه وسایل بازی رو پیدا کنه بالا رفت ما هم دل سیر راه رفتیم.  بعد هم بابا قول داد که میبرتش یه پارک که سرسره بازی کنه.شام از بیرون گرفتیم و جلوی یک پارک تو خیابون باهنر تو ماشین خوردیم آرمان به خاطر اینکه گفتم اگه شامت رو بخوری میریم بازی غذاش رو خورد بعد هم رفتیم داخل پارک.   ...
1 خرداد 1391

پارک رفتن

با خانواده دایی حمید و مهدیه و مان هاتی رفته بودیم پارک ،آرمان با میثم و مهدی رفت قصر بادی چند دقیقه ای اونجا بازی کردن و اومدن بیرون ما موتور آرمان رو براش بردیم ولی پسرم بخشندگی می کرد و به بچه های دیگه می داد ولی خوب اونها هم سوار نشدن خودش هم میومد راکت بدمینتونو از من میگرفت تا بازی کنه اینم از عکسش اینم ا شیطونیش تو زمین بازی ...
9 ارديبهشت 1391

ارمان وقتی پارک میریم چه کار میکنه واویلا

از وقتی بهار شد و هوا خوب شد انقدر ما آرمان رو بردیم پارک که از پارک سیر شده بود.بیشتر هم پارک هلال احمر می ریم.بعضی وقتا خیلی علاقه به بازی کردن هم نداشت بیشتر وایمیستاد و با بچه ها صحبت میکرد ،بعد به اونا می گفت برید بالا زود بیا پایین.تاب رو هم دوست نداره مثل مامانش میمونه ،ولی سرسره های پیچ پیچی رو خوشش میاد. ولی خدا نکنه بریم پارک جنگلی اونجا هر چقدر که بگی آرمان کثیف کاری نکن گوشش بدهکار نیس که نیس. اینم از خاک بازی پسملک بلای مامان تو پارک جنگلی سرخه حصار.                آرمانی از سرما فرار کرد تو بغل خاله سوده ...
8 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

از وقتی هوا خوب شده من و بابا سعی میکنیم هر شب آرمانی رو ببریم پارک تا اونجا بازی کنه و انرژیشو تخلیه کنه و هم اینکه بچه های دیگه رو ببینه و با اونا ارتباط برقرار کنه.اوایل میگفتیم آرمان بیا بریم خونه سخت قبول میکرد و با نق نق میومد ولی حالا دیگه خوب شده،پارسال هم اینطوری بود اوایل نمی خواست از پارک بیاد بیرون ولی بعد از چند وقت اصلا نمیخواست بیاد پارک که ما خندمون میگرفت می گفتیم انقدر رفتیم پارک که آرمان پارک زده شده. اینم چند تا عکس از شبهای مختلف که با آرمان رفتیم پارک فلکه دوم نیروی هوایی پارک اندیشه ...
8 ارديبهشت 1391

دنیای شادی

اولا که پسملکمو میبردیم پارک با وسایل برقی می خواستیم بازی کنه میترسید و سوار نمیشد حتی یه دفعه رفتیم2 تا ژتون گرفتیم وبرای اسبا انداختیم با ژتونای ما دو نفر دیگه هم که  تونستن سوار شن ،اونا که سوار شدن هیچی آرمان سوار نشد یه نفردیگه هم سوار شد.پارک ارم هم که رفتیم بابایی(بابای من)براش بلیط استخر توپ رو گرفت عموحسن هم باهاش رفت تو ولی نرفت داخل و برگشت.یه بازی دیگه هم بابایی بردش ولی نرفت.آخر سر اونجا دایی مهدی بردش استخر توپ وقتی بهش مزه داده بود دیگه بیرون بیا نبود. اینبار که رفتیم دنیای شادی آرمان یه بازی هایی رو میخواست که من جرات نمیکردم بزارم.سوار اسبی که مچرخید شدو استخر توپ که با بدبختی آوردیمش بیرون.  ...
21 مهر 1390

غذا خوردن پسرم

چند وقته پسر خوشگلم یه کمی بد غذا می خوره ما هم میبریمش پارک تا وقتی مشغول بازی هست غذاشو بخوره.اینم پارک نزدیک خونه مامانم. وقتی آرمانی خاله ها رو وادار میکنه بازی کنن. سوده رو مجبور کرد تا سوار اسب بشه با هم مسابقه بدن. اینم از محدثه که با آرمانی باید بالا می رفت     ...
7 ارديبهشت 1390
1