آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

نقشهای مختلف

1391/2/21 13:37
نویسنده : مونا
612 بازدید
اشتراک گذاری

هر چند وقت یکبار آرمانی نقشهای همه رو عوض می کنه قبلا مثلا حدود یکی دو ماه پیش فقط وقتی نقشها رو عوض می کرد می گفت من محمدرضا(پسر خاله منصوره)هستم تو هم منصوره.اون نی نی می شد و من هم باید پستونک می گذاشتم تو دهنش(البته مثلا پستونک)شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے ولی خدایی خیلی قشنگ و جالب پستونک رو می مکید انگار واقعا تو دهنش هست و تا از دهنش می افتاد اوو اوو می کرد.ولی تا من می گفتم آخ آخ بچه م جاشو خیس کرد باید پوشکش رو عوض کنم سریع می گفت نه من آرمانم.

ولی تقریبا تغییر نقشها تنوع پیدا کرده.یه وقت می گه من مامان مونام تو آرمان ولی واقعا نقشهاشو خیلی خیلی جالب و با دقت اجرا می کنه یه موقع هم که عبداله جون تو تغییر نقشها نیست و صدا می کنه مونا آرمان می گه بله عبداله بعد من میگم عبداله انگار حواست نیست که مونا کیه آرمانی شده مونا.عبداله هم مجبور که بالاخره یه حرفی بزنه به آرمانی که مونا شده.

چند روز پیش که من آرمان شده بودم به زور منو فرستاد دستشویی جالبیش این بود که گفت هر موقع کارت تموم شد منو صدا کن بعد خودش رفت پیش عبداله نشست و خیلی جدی گفت عبداله این آرمان خیلی پسر خوبی شده بعد اومد به من سربزنه تا متوجه شد من دستشویی نیستم و پشت در روشویی وایستادم بهم گفت نه برو تو بعد دوباره رفت حرفایی درباره آرمانی زد.تو این نقش عوض کردنها متوجه شدم که چقدر بچه ها با دقت به حرفها و کارهای اطرافیان دقت می کنن.الهی قربونش برم وقتی مامان مونا می شه منو  بوس میکنه و می گه خیلی دوست دارما بعد خودش لپشو میاره جلو تا من هم بوس کنم منم مثل خودش بعضی بوسها رو میگم این بوس خوب بود بعضی ها رو می گم این بوس بد بود،بعد از بوس بد لپشو میاره جلو تا بوس خوب بکنم.

بعضی وقتها هم آرمان می شه عبداله و عبداله می شه آرمان.عشق مامان اگه تو ماشین باشیم تا عبداله پیاده می شه می پره و جای بابا می شینه ودوباره میشه عبداله بعد میگه من عبداله هستم  و حرفای باباشو می زنه تا میبینه عبداله اومد هم می گه آرمانی بابا اومد.

یه وقتا هم خاله سوده یا محدثه و مهدیه می شه

ولی وقتی مامان می شه حتما یه بار به آرمان میگه برو دستشویی بعد من هم مثل خودش می گم ندارم اونم دوباره می گه نه داری باید بری میدونی چقدر وقته نرفتی بریم برات قصه مک کوئین و ماتر رو بگم.از اینجا فهمیدم که من چقدر به بچه ام زور میکنم بره دستشویی ولی چاره ندارم میترسم خدای نکرده مریض بشه آخه با فاصله های طولانی wc میره.

خدایا من عاشق پسرمم برامون صحیح و سالم حفظش کن و کمک کن تو تربیتش کم نیارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان فاطی
19 اردیبهشت 91 9:03
قربون پسر هنرمندوخلاقم برم.واقعا جالب میره تو نقشهاش جیگرم


مان هاتی قربونت بره مونا عاشقتم
عمه آتنا
19 اردیبهشت 91 20:34
الهییی ،ماشااله باهوشه


ممنون نظر لطفتونه
مسافران آسمانی
20 اردیبهشت 91 18:43
چه جالب...تا حالا ندیده بودم بچه ها اینجوری به جای دیگران ایفای نقش کنن...
ذهن خلاقی داره آرمان جون ماشاالله...


درست میگید جالبه با این کارش من رو هم واداشته تا دقت بیشتری به کارام داشته باشم