آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

تولد پرهام

16آذر 92 پسرخاله ارمان به دنیا اومد ارمان هم بی قرار دیدن پرهام بود صبح با خاله سوده رفتیم بیمارستان مادران تا ارمان پسرخاله خوشگلش رو ببینه اینم ارمان بی قرار :   وای اون روز چقدر تو بیمارستان شیطونی کردی مامانی                 ...
9 خرداد 1394

بازگشت بعد از بیشتر از یکسال

بعد از یکسال و شاید هم بیشتر دوباره اومدم با آقا پسرم دیشب تصادفی یاد وبلاگ آرمان افتادم و صفحه وبلاگش رو باز کردم ،برام خیلی شیرین بود آخه چیزایی رو خوندم که اصلا فراموششون کردم و یادآوریشون زنده کردنشون بود.در ضمن برای آرمان هم خیلی جالب بود. برای همین تصمیم گرفتم بیام و ادامه ش بدم. اول خلاصه ای از عکسا و اتفاقات رو می گذارم تا برسم به الان(الان ک پسرم بچه مدرسه ای شده و پیش دبستانی میره.)  البوم در ادامه مطلب     زمستان 92 توچال   ساخت آدم برفی با کوثر جاده فیروزکوه شب چله ...
29 آبان 1393

سف به سرعین

چهارشنبه 21 تیر آرمان کلاس فوق العاده داشت.بعد از کلاس آرمان ناهار رفتیم خونه مامانی.عبداله هم که تا 3-4 روز مرخصی داشت.با سوده و محدثه قرار بود بریم مسافرت.ولی کجاش مشخص نبود. در نهایت تصمیم گرفتیم بریم سرعین. تا آستارا رفتیم شب اونجا خوابیدیم و صبح راه افتادیم تا از جاده هم لذت ببریم.آرمان از اینکه سوده و محدثه بودند خیلی راضی بود وگرنه تمام زمان رو می گفت بریم خونه.چون خاله ها بودن دیگه بهونه خونه رو نمی گرفت. صبحونه رو توی جاده کنار مرز ایران و آدربایجان، املت خوردیم خیلی صبحونه با مزه ای بود از اون هوای گرم تهران هم دیگه خبری نبود: عجب آب خنکی بود  و بعد راه افتادیم سمت سرعین. برای گردش به ویلا دره رفتیم: این گل رو...
28 تير 1392

جلسه آخر ترم 2 بهار

قرار بود بچه ها یک برگه A4 با خودشون ببرن.وقتی رفتم دنبال آرمان دیدم بچه ها نقاشی کشیدن و teacher هم به دیوار زده. خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون از آرمان پرسیدم چی کشیدی آرمانی گفت teacher گفت هر چی که از درسامون تو ذهنتون هست برام نقاشی کنید . من هم party کشیدم.گفتم partyچی. گفت تولد دیده. این از موارد امتحانی: این هم از نقاشی       ...
3 تير 1392

سرخه حصار و دوچرخه سواری

آرمانی کلاسش ساعت 4 - 6 بود البته فقط همین یک روز. با عبداله تصمیم گرفتیم موتور آرمان رو براریم و بریم دنبال آقا پسر گلمون و با هم بریم سرخه حصار. به محدثه هم زنگ زدم گفتم تو هم بیا بریم. و این شد که تصمیم گرفتیم حالا که هنوز هوا روشنه و هوا هم خنک شده بریم دوچرخع سواری البته محدثه اولش یادش رفته بود ولی عبداله کمکش کرد تا راه بیوفته آرمان دنبال بابا و محدثه رفته بود(وقتی عبداله داشت به محدثه کمک میکرد تا بتونه دوچرخه سواری کنه) که تا محدثه راه افتاده بود و رفته  آرمانی نا امید برمی گرده. مسابقه پدر و پسر ...
19 خرداد 1392

سفر به آهو

تعطیلات 14 و 15 خرداد به آهو رفتیم ولی چقدر اتوبان تهران قم شلوغ بود تصمیم گرفتیم از ساوه بریم از اونجا که عبداله تمام جاده رو با سرعت مطمئنه می رفت من و آرمان هم تمام وقت زول زده بودیم به جاده،آرمان هم هر چند وقت یکبار می گفت بابا من پلیس هم هستما. خلاصه ما به سلامت به آهورسیدیم. من و عبداله که عاشق اینیم آهو می رسیم بریم بگردیم آرمان هم بر عکس ما اصلا دوست نداره.تا حدی که اصلا میگه من آهو رو دوست ندارم.میگه اونجا تیغ می ره تو پام.پسرم خیلی ناز تشریف دارن آخه جالبی کار اینجاست که بیشتر توی گشت و گذار بغل بابا هم هست.اینم از عکسای این سفر: این تنه درخت مثل الاکلنگ شده بود.  تمام عکسایی که از آرمانی انداختیم با اصرار و ا...
17 خرداد 1392