آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

قسمت دوم سفیدبرفی و سبزی

1391/2/24 15:31
نویسنده : مونا
592 بازدید
اشتراک گذاری

جوجه ها دست آرمان بودن وآرمان از پله ها بالا رفت موقع برگشتن پله آخری رو داشت می افتاد که چشمتون روز بد نبینه این جوجه ها تو مشت آرمان سپر بلای آرمان شدن.من که گفتم اون جوجه ها مردن ولی نه.دیگه به خاطر اینکه چند لحظه ای هم اونا در امان باشن گفتیم همسایه مان هاتی اومد اونا برد خونشون تا تو پسر خوبی باشی بعد بیاره برات.

بعد ا ظهر بعد از اینکه از خواب بیدار شدی دوباره جوجه ها رو آوردیم و تو یه ورزشی به اونا دادیم.برای شام مامان پیتزا و ساندویج گرفت و رفتیم پارک لاله خوردیم تا تو هم بازی کنی.چون ظهر خوابیده بودی امیدی نبود به این زودی ها بخوابی به خاطر این که شاید با بازی کردن بتونیم تا ساعت یک خوابت کنیم.دریغا که تا 30:3 نخوابید و شب خونه مامان خوابیدیم آخه من فردا می خواستم برم مدرسه.

تو روز چهارشنبه که همون بلاهای روز قبل سر جوجو ها اومد.شب مامان در حیاط رو باز کرد که هوای اتاق خنک بشه آرمانی راه جدید رو یافت و ما هم اول توپش رو دادیم اونجا بازی کنه سوده خانم جوجه ها رو آورد و بعد به عبداله گفت که ماشین آرمان رو بیاره حیاط تا اونجا بازی کنه.ماشینش هم که خیلی وقت بود استفاده نشده بود یه مقداری خاک نشسته بود .عبداه جون زحمت تمیز کردنو براش کشید.

توی حیاط که جای جوجه ها باز شده بود از دست آرمان فرار می کردن آرمان هم شاکی شده بو.

اگه هم که می گرفتشون یا میزاشت توی ماشینش یا روی موتور دایی مهدی.

یا توپش رو طرفشون پرت میکرد.

آرمان در حال شکار

اینجا آرمان گلم شده بابا(عبداله)

اینجا هم که با ماشین می خواست بره شکار جوجه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)