آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

آرمانی در پارک

آرمانی و یک روز خوب تو پارک با مامانی نرگس و عمه ها اینم پسمل قهرمان من آرمان بلا و غزل ملوسی (دختر عمه آرمانی) هو هو چی چی هو هو چی چی پسمل نازم اومد ماشالا به آرمانی تا کجا می پره!!!!   ...
30 شهريور 1391

بدون عنوان

یک شب توی ماه رمضون به سفارش آرمانی رفتیم شاه عبدالعظیم افطاری خاله معصومه در رستوران مهر مدرسه من هم که عوض شد برای تموم کردن کارهام توی مدرسه قبلی باید میرفتم اونجا اون روز آرمان رو هم با خودم بردم.آرمانی خیلی آقا شده بود و اصلا مثل دفعه قبل من رو اذیت نکرد. فضای بیرون مدرسه پسرم می رفت توی کلاس و بازی میکرد و از من هم دعوت میکرد بشینم تا به من درس بده. ...
26 شهريور 1391

تولد خاله محدثه

آرمان بلا تولد خاله محدثه اجازه نمی داد یک دونه عکس از محدثه بگیریم بنده خدا محدثه هر جور فرار می کرد نمی شد اینم دو تا عکس از اون روز این قسمت خوبش بود اینجا دیگه جدی تر شد ولی در کل یه کشتی حسابی با محدثه گرفت محدثه جون تولدت مبارک ...
26 شهريور 1391

تولد آرمانی

یکماه بیشتر هست که از تولد سه سالگی آرمانی میگذره چون وقت نداشتم عکسهاشو با تاخیر آوردم. اینم از تولد آرمانی با تم پو نشونه های تولد از جلوی آسانسور تا در ورودی بقیه عکسها در ادامه مطلب آرمان و محمدرضا(پسر خاله منصوره) آرمان و غزل(دختر عمه الهام) آرمان و نازنین(دختر دوستم) آبنبات و کارت تشکر رو هم آرمانی به مهموناش هدیه داد بفرمایید.نوش جونتون ...
20 شهريور 1391

سرزمین عجایب

توی ماه رمضون ما اگه جایی افطار دعوت نباشیم بعد از افطار میریم بیرون.دو شب پیش خواستیم بریم تیراژه خرید کنیم،تو راه زنگ زدم به مامان دیدم اونها با مهدیه رفتن پارک پلیس آرمان هم که شنید من به عبداله گفتم مامان اینا رفتن پارک پلیس می گفت منم می خوام برم پارک پلیس. ما هم که مسیرمون عکس اون مسیر بود به آرمان گفتیم باشه میبریمت پارک ولی یه جای دیگه آرمانی هم قبول کرد.اول ما خریدمون رو کردیم بعد رفتیم سرزمین عجایب من هم با آرمان سوار شدم وقتی رسیدیم بالا دو دقیقه ای چرخ فلک رو نگه داشته بود وای از ترس قلبم داشت میومد تو دهنم ولی آرمان بی خیال و راحت بلند می شد و می نشست من که نمی خواستم ترسم رو به آرمان هم منتقل کنم فق...
12 مرداد 1391

سفر به مشهد

پسر گلم منو ببخش که خاطراتتو دیر به دیر برات ثبت میکنم نمیدونم چرا دچار کمبود وقت شدم. این خاطرات مربوط به حدود یک ماه پیش هست حیفم اومد از اونا بگذرم . ما به همراه مامان هاتی و بابا اصغر و خاله سوده و محدثه و خاله مهدیه و عمو علی یه سفر یک هفته ای رفتیم.اول رفتیم ماسوله،این سفر دوم آرمان به ماسوله بود. تو جاده نرسیده به ماسوله بدو ورود به ماسوله آرمانی و بابا بعد یه ویلا توی قلعه رودخان گرفتیم و تا فرداش اونجا بودیم عجب جای بکری بود خیلی دیدنی بود. خاله محدثه و آرمانی آرمانی خسته از کوهنوردی برای خوردن ناهار اطراف ویلا در قلعه رودخان آرمانی با دو تا از بچه های قلعه رودخان که آرمانی میگه دو...
12 مرداد 1391

سفر مکه خانواده عمو

عمو و زن عمو و ریحانه و راحله قبل از مسافرت ما رفتند مکه و بعد از مسافرت ما برگشتند.برای بدرقه آرمانی خونه دایی علیرضا بود و با ما نیومد و برای استقبال هم دیر وقت بود و خوابش رفته بود. خاله مهدیه - راحله (داحله) -محدثه - ریحانه (دحانه) - سوده عموی خودم این دو تا شاخه گل رو هم خودم از عکسهای فیس بوکشون برداشتم و برای ریحانه و راحله درست کردم اینم آرمان خوابالو با گلی که برای عمو و زن عمو آورده بود بابا اصغر و عمو حسن مراسم ولیمه عمو اینا : آرمانی و راشین ...
12 مرداد 1391

سفر آهو

پنج شنبه و جمعه رو رفتیم آهو.آرمان که از پارسال تا به حالا آهو نرفته بود دقیق یادش نمیومد من براش تعریف کردم که کجا می خوایم بریم .اونجا که رفتیم آرمان می گفت آهوش کو من هم می گفتم آهو نداره اینجا ببعی داره گاو داره .بالاخر متقاعد شد که آهو نداره. رفتیم بادبادک هوا کنیم اول همه میگفتن اینجا بادبادک بالا نمیره ولی ما گفتیم میریم امتحان کنیم ولی چقدر بالا رفت کل قرقره رو آزاد کردیم و اون هم بالا رفت.مهسا هم با ما اومده بود.برگشتنی از درخت آلبالوی مامان نرگس هم چند تا آلبالو کندی و خوردی من  دلم شور میزد که نکنه آ رمانی هسته هاشو بخوره ولی خودش با حساسیت ویژه ای اونا رو در میاورد.جمعه هم جایی نرفتیم و توی حیاط بودیم آرمان بازی کرد. ...
31 تير 1391