آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

عکسهای محرم

آرمان و دایی مهدی آرمان عشق من    آرمان و خاله محدثه اینم جا شمعی که بابا عبولا برات درست کرد   حیاط مامان فاطمه و نذری پختن بابایی و کمک کردن آرمان      ...
19 آذر 1390

نحوه صحبت کردن آرمانی

آرمان به من میگه مامان مونا به بابا   :         عبولا به مامان مامان    :    مامان باطی دیگه خدا نکنه صمیمی شه می گه باطی اسم بابای مامان مونا رو که میپرسیم    :   علی اصر مامان بابا رو به مهسا(عمه ش) مشناسه   اونم مامانی مسا خاله محدثه : مثه اونم تشدید دار              خاله سوده :    اوده   یه موقعه ها هم نظر لطفش شاملش می شه بهش می گه اله            خاله مهدیه : متیه...
19 آذر 1390

آرمان و بازی کردن هاش

آرمان پسر بسیار خوبیه،درسته شاید بعضی موقع ها شیطونیش من و اذیت کنه ولی اگه شیطونی نکنه چه جوری انرژی خودش رو تخلیه کنه.الهی قربون بازی کردنش بشم.    وسایلی که پسمل خوشگلم داره بازی میکنه کادو هست(تخته رو وقتی از بیمارستان برگشت مامان فاطمه براش آورد.پازل چوبیه خاله مهدیه.پازل حیوونا و خونشون عمه مریم)   آرمانی توی چادرش(خونش).اینم کادوی تولدش هست که مامان فاطمه و بابا یی دادن     ...
19 آذر 1390

مسابقه نی نی و محرم

این محرم سومین محرمی بود که آرمانی تجربه کرد.امیدوارم پسرم ادامه دهنده راه شهدای کربلا باشه.من که خیلی دعاش می کنم ،گلم آرزوی بزرگ مامان اینه که تو پسر سالمی باشی و درست قدم برداری. این محرم بزرگتر شدی و کارات هم بزرگتر.وقتی تلویزیون مداحی پخش می کرد                 حسین من حسین من      بیا و این دل شکسته رو بخر  تو هم باهاش می خوندی :                 حسین من حسین من        بیا دلو شکستمو ببر وقتی میخواستیم بریم هیئت شال م...
16 آذر 1390

وقتی آقا آرمان مهندس میشه

وقتی آقا آرمان مهندس می شه یا اینکه بهتر بگم دوره کارورزیشو می گذرونه.به قول آرمان ابولا داشت جعبه ابزارشو مرتب میکرد که یه آقا پسر گل به سری رفت و جلوتر از باباش نشست عبداله جون هم متعجب که این آقاهه کیه یالا نگفته رفته تو جعبه ابزار. آرمان هم که اصلا به روی خودش نیاورد پیچ رو برداشت و پرسید :  این سیه ؟ عبداله گفت پیچ. پیچ گوشی رو براشت و پرسید : این سیه ؟ عبداله گفت پیچ گوشی. بعد عبداله پیچ رو نشون آرمان داد و گفت این چیه؟آرمان گفت: پیچ عبداله گفت آفرین آرمان انبر رو برداشت گفت این سیه؟ عبداله گفت : انبر. آرمان سرشو تکون داد و گفت آفرین . دیگه این کلاس انقدر ادامه داشت که منم صدا کردن و دعوت کردن برن تو کلاسشون شرک...
1 آذر 1390

آرمان و کارتون

آرمان با همه شیطونیاش ولی اگه براش کارتون بذاریم  از اون آقا تر پیدا نمی شه اصلا کسی متوجه نمی شه آرمان اونجاس دیگه. این عکسش هم مال روزیه که رفته بودیم خونه دایی علیرضای من با احمدرضا خوابید و کارتون نگاه میکرد.که هر چی ازش سوال می کردیم دیگه جواب نمی داد که نمی داد. توی کامپیوتر CDآلفا و امگا رو گذاشته بودم آرمانی CD با نی نی نگاه میکنه آرمانی تو لب تاب رئیس مزرعه نگاه می کنه صبح نی نی من از خواب بیدار شده و صبحونه و کارتون و این جور چیزا ...
30 آبان 1390

از پوشک گرفتن آرمان

الان دیگه یک ماهی هست که دارم آرمان رو از پوشک میگیرم ولی پسرک من یه خورده تنبلی می کنه و به موقع خبرم نمیکنه.الان یکی از آرزوهام شده که خود آرمان ازم بخواد ببرمش دستشویی.بعضی موقع عا حسابی خسته میشم و اعصابم خورد می شه ولی چاره ای ندارم جز تحمل.بعضی هامی گن زود بود ولی کاریه که شروع کردم.توالت رو براش تزیین هم کردم.جایزه هم می دم ولی بازم خودم باید روی ساعت ببرمش دستشویی.امیدوارم این دوره هم زودتر به سلامتی بگذره چون خیلی طاقت ندارم دیگه. ...
28 آبان 1390

هفته برفی تهران

آرمان هم از برف غافل نموند و رفت برف بازی  ،نه بابا برف بازی کجا اول که یه خورده ترسید ولی بعد که اومدیم خونه برف می خواست ...
18 آبان 1390

آرمانی هوس تولد کرده

دوباره که نه سه باره آرمانی فیلش یاد هندوستان میکنه و هوس تولد میکنه.میگفت میخوام تولدمو بخورم منظورش کیک تولد بود .باباش هم که کلام آرمان امر  ه  ....                  ...
11 آبان 1390