آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

آبشار کبودوال

  آرمانی تو ماشین خوابش رفته بود که به آبشار کبود وال(استان گلستان)رسیدیم.اول بابایی آرمان رو لای پتو مسافرتی گرفته بود ولی هوا یک کمی سرد بود باد که به صورت عروسکم خورد بیدار شد.از لای پتوبیرون اومد. ...
24 فروردين 1390

سفر به بندر ترکمن و ساری

بعد آرمانی رفت بندر ترکمن اونجا لباس محلی پوشید و عکس گرفتیم اصلا توی اون لباسا راحت نبود انقدر قربون صدقه ش رفتیم تا بتونیم یه عکس ازش بگیریم. ولی از حق نگذریم کسی باورش نمی شه این پسرناز نازی چقدر سر به سرمون گذاشت تا ازش عکس بگیریم دیگه به ساری رسیدیم آرمان از سفر خسته شده بود حتی اجازه یه عکس هم به ما نداد.ما هم به خاطر عسلم صبح با هتل تصفیه کردیم و به سرعت تهران اومدیم.                     ...
24 فروردين 1390

گل گلم مشغول بازیه

آرمانی خیلی قشنگ بازی می کنه.البته دوست داره موقع بازی منم  باشم من هم لذت می برم کنارش بشینم و بازیشو نگاه کنم.روزهایی که من مدرسه ام مامان عزیز من هم کاراش تعطیله و آرمان رو همراهی می کنه. آرمان توی اتاقش مشغول بازی ...
26 اسفند 1389

آرمانی و مامان و بابا نوروز دوم

آرمانی نوروز دومش رومیخواد ببینه. این عکسا برای پیش از سال نو و بعد از سال نو هست. بابایی به ذوق آرمان خیلی زود ماهی خریده که این من نمی دونم این ماهیهای بیچاره چه گناهی کردند که باید میومدن خونه آرمانی؟!!!! وقتی من مشغول کارم بودم و نگاهش نمی کردم .از وسط اتاق من رو صدا می زد و ای دل غافل آرمان با تنگ ماهی مامانشو صدا میزنه که بره کمک و اونو ازش بگیره.آرمان من خیلی بلا و خواستنیه       ...
21 اسفند 1389

زمستون

 دیگه زمستون شده و مشکل من با کاپشن نپوشیدن آرمانی.با بازی و من بپوشم ،تو نپوشی و ... هزار ساز و آواز کاپشنو تن خوشملکم می کنیم.حالا اومدیم خونه مامانی آرمان خودش شلوار کاپشنشو در آورده ولی کاپشنو در نمیاره ما هم تسلیم.... پسملکم به قول خودش زس می گیره که ازش عکس بگیریم اینم وقتی خاله رو بوس می کنه   ...
15 بهمن 1389

گل گل مامان میره مهمونی

آرمانی رفته خونه دوست مامان اونجا با الینا و نرگس کوچولو بازی می کرد.البته خوب می خواست اعضای صورت نرگس رو شناسایی کنه البته نازنینم می خواست به نرگس کوچولو محبت کنه. ...
24 دی 1389

مشغولیت آرمان بلا

آرمانی خیلی علاقه به کتاب داره ما هم هر چند دفعه که بیرون میریم بیرون حتما براش کتاب میخریم.هم آرمانی برا مامانش کتاب می خونه هم مامان مونا برای آرمانی.فدات بشم الهی عسلکم.پازل درست کردن هم خیلی دوست داره محدثه جون هم یه پازل چوبی از مشهد براش سوغات آورده.خاله مهدیه هم یه پازل چوبی دیگه که حالتهای صورت خرسی رو نشون میده آورده. بامامانی و خاله مهدیه رفتیم کیدز کلاپ اونجا خیلی به آرمان خوش گذشت.از این که نی نی های دیگه رو میدید خوشحال بود اولش هم می خواست همه نی نی ها رو بوس کنه.                          &...
20 آذر 1389

گل گل مامان و بابا تولدت مبارک

ایشالا همیشه سالم و سرحال باشی مامان و بابا هم تو رو ببینن و خدارو شکر کنن که گل پسری به ما داده. تولد آرمان شیطون بلا رو تو خونه گرفتیم .مامان اینا و مهدیه و عمو حسن و خاله ها و دایی های من و مامان وبابای عبداله و عمه های خود آرمانی بودند.روی کیک هم عکس آرمان بلا رو انداختیم.برای من بهترین روز بود.با اینکه زحمتم زیاد بود. تولد من و تو دوتایی تو یه روزه برام باعث افتخار گلکم.                                              &nb...
20 مرداد 1389

گیلاوند

خاله معصومه (من) همه رو دعوت کرد رفتیم دماوند(گیلاوند).آرمان بلا و مامان و بابا .مامانجون و مامانی فاطمه اینا ومهدیه و خاله منصوره (من)و دایی های من بودیم.مامان روروئک تورو هم آورد تا تو هم اونجا راحت باشی،عمر من                          آرمانی غرق تفکر ...
3 مرداد 1389