آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

آرمان من 7 ماهه شد

آرمان شیطون و بلا دیگه رو پاهاش بلند می شه و هر چی تو دستش میاد می کشه سمت خودش     آرمان من عاشق دوربینه.من هر طف دوربین رو میبرم که از گل گلی یواشکی عکس بگیرم میاد ازم بگیره آرمانی ذوق گلای فرش رو هم می زنه. ...
17 اسفند 1388

مکالمه

آرمان خیلی با زبون نی نی ها خوشگل حرف می زنه،مخصوصا با مامانجون من .وقتی مامانجوم بغلش می کنه و باهاش حرفمیزنه آرمان هم دیگه کوتاه بیا نیس یه روز دیگه انقدر صحبت کرد که ما وقت کردیم بریم دوربین بیاریم و ضبط کنیم خیلی تصویر جالبی شده.با دستش هم به این ور و اون ور اشاره می کنه.کلا با مامانجونم همصحبته.       ...
19 بهمن 1388

معاینه 6 ماهگی

امروز آرمان رو بردیم مطب دکتر یزدانی برای معاینه ماهانه(قد و وزن).دکتر طبق معمول معاینه کرد و سوالاشو از من پرسید و گفت همه چی عالیه.من هم سوالاتم رو از دکتر پرسیدم .غذا چی بدم ؟چند وعده بدم ؟و سوالات دیگه.به آقای دکتر گفتم آرمان میگه "دد" ، "بابا" ، "دس" گفت خیلی خوبه.باهاش تمرین کن خیلی زود به حرف افتاده.توی پرونده آرمان هم نوشت که در 6 ماهگی کلمه "دد"دس"بابا" رو می گه.ما هم که دیگه ذوق ذوق ذوق    ...
15 بهمن 1388

آرمان و محرم

برای محرم برای آرمانی لباس سقا گرفتیم .هوا سرد شده وای یه ذره لباسه بزرگ هس که زیرش حسابی بپوشونمش.خیلی خوشگل شد جیگرم .روز حضرت علی اصغر هم با هم رفتیم مصلا.   ...
13 بهمن 1388

آرمان بازیگوش مامان وبابا

الان آرمان مامان خوابیده  .دیشب خیلی بد خوابید.خوابش تیکه تیکه بود،من هم که یه مقداری سرماخوردم اصلا حال خوبی نداشتم .آرمان هم که انگار این قضیه رو فهمیده بود می خواست سربه سر مامانش بگذاره.امروز صبح هم بلند شدیم یعنی ساعت 6 عبداله یه کم راه بردش که بخوابه و من هم استراحت کنم ولی خوب نمیدونم چرا پسرم شیطونیش گرفته بود.خلاصه عبداله رفت بانک،من وگلکم تنها شدیم.یه ذره خوابید و بیدار شد،من هم فکر خوابیدن رو از سرم بیرون کردم و باهاش بازی کردم.اونقدر بازی کردیم تا خوابش برد.کوچولوی 4 ماه و 11 روزه من خیلی ناز خوابیده.خدا برامون حفظش کنه. موش موشی من               ...
26 آذر 1388

لپمو نکش لپ کشونی

امروز آرمان خیلی خوشگل لپ من رو می کشید. صبح من رفتم مدرسه آرمان پیش مامان موند.تو مدرسه دلم یه ذره شدهبود تاآرمان رو ببینم.ظهر که اومدم مامان آرمان رو برده بود حموم .جیگرم خوشگل و تمیز شده بود.عبداله جون که اومد ما اومدیم خونه.آرمان لپ من رو میکشید،چه احساس قشنگ ولطیفی.فکر نمیکردم مادر شدن اینقدر قشنگ و جالب باشه.خدا آرمان رو برای من و بابا حفظ کنه.     آرمان و غزل دختر عمه آرمانی   ...
11 آذر 1388

آرمانی من کی می خوابه؟!

آرمانی خیلی خوابش سبک هست باید تو خونه آروم راه بریم ساکت هم باشیم تا بیدار نشه منم خیلی خوابم کم شده بعضی موقع  ها تو حسرت خواب راحت و بی خیال هس ولی همش فدای سر آرمان طلا. عبداله هم خیلی به من کمک می کنه.البته اینو باید بگم اگه مامانی خاله ها کمک نمیکردن من اصلا زیر بار این همه میولیت داغون شده بودم.دوستام میگن تو کم تحملی ولی خوب من اینجوریم.                                                 &n...
1 آذر 1388