آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

مخصوص بابا اصگر(اصغر)

بابای خودم هر روز روزت هست و هر روز بیشتر از روز قبل دوست دارم.   شور عشقت هست  در قلبم ای پدر گرمی لبخندهایت هست در ذهنم ای پدر مهربانی هایت همواره در من جاری است ساز آوای صدایت هم همیشه با من است از تو از عشق تو لبریز هستم ای پدر من برای دیدنت با سر دوانم ای پدر زندگی یعنی پرواز در آغوش تو مرگ یعنی من بدون عطر تو ...
18 خرداد 1391

بابا جون روزت مبارک

به خاطر مشکل کامپیوتر نتونستم سر وقتش روز پدر رو شادباش بگم و با تاخیر تبریک میگم هر چند که هر روز برامون روز پدر هست. از زبون آرمانی : باباجون روزت مبارک از زبون مامان مونا: همسر عزیز و دلبندم روزت مبارک الهی همیشه سایه بلندت روی سرمون باشه که نفس زندگیمون از توهست. ...
18 خرداد 1391

آرمانی عاشق نقاشیه

  کار هر روز و هر شب شده نقاشی کشیدن واقعا هم استعداد خاصی داره فقط کافیه یک بار با پسرم تمرین کنم دفعه دوم رو خودش (هزار ماشالا)با دقت نقاشی می کنه.قربونش برم این نقاشی ها کار همین چند دقیقه پیش هست(تازه از تنور در اومده و داغ داغ) و به سفارش خاله سوده می گذارم  آخه تعریفش رو کردم ولی نمی تونستم نشون بدم گفتم میگذارم تو وبلاگش تا بیاد و ببینه. اینجا تمرین نقاشی گل پسرم خودش دست به کار شده برای نقاشی من برگ رو یادش ندادم خودش به دستم نگاه کرده و وقتی می کشه میگه این ساقه گل و اینم برگش اینم خورشید ابر رو هم یادش ندادم و تمرین نکردیم خودش با نگاه کردن یاد گرفته این بزرگه ابر هست هنوز پس...
7 خرداد 1391

خمیر کاردستی

آرمانی عاشق کار با خمیر کاردستی هست.تا حالا همه خمیر کاردستی هاش رو هم خاله مهدیه خریده.یه چیزای عجیبی هم ازم می خواد براش درست کنم که من بلد نیستم شیر- ببر -گرگ-آرمان که داره بازی میکنه- خلاصه خودش هم ساعتها باهاش مشغول میشه اینجا پسرم مار درست کرده معرفی مارها: کوچیکه که یه ذره قرمز هست نی نی شونه  بغلیش مامانش بالاییه باباش جلوییه خالشه  ...
7 خرداد 1391

آرمان و دلتنگی برای خونه مامانی

چند روز هست که برای امتحانات خاله محدثه نتونستیم زیاد بریم خونه مامان هاتی هرچند محدثه می گه بیاید من میرم تو اتاقم کاری با شما ندارم ولی آرمان که با خالش خیلی کار داره. تا میگم آرمان حاضر میشی بریم بیرون میگه می خوایم بریم خونه مامان هاتی؟ من خاله سوده رو خیلی دوستدارما.یه جوری سرش رو گرم می کنم تا یاد اصرار نکنه.یا امروز گفت بریم خونه مان هاتی آخه من از مثه سوال دارم گفتم چه سوالی گفت مثه می خواد چیزی بهم بگه گفتم چی گفت می خواد چیزی یادم بده گفتم چی یادت بده بگو خودم یادت بدم گفت مثلث دایره مربع که چهارگوشه منم کلی قربون صدقش رفتم  که صدای کوثر دختر طبقه بالاییمون رو شنید و پاشد رفت تا کوثر رو صدا کنه اول اونو دعوت کرد بیاد پایین ب...
6 خرداد 1391

مهمونی برای محمدرضا جوجو

دیشب همه مهمون خاله منصوره بودیم آخه محمدرضا جوجوی ناناز رو ختنه کردن.محمدرضا ماشالا هزار ماشالا خیل خوردنی شده .جوجو کلی مزه ریخت انگار می دونست همه برای خودش جمع شدن.بابای محمدرضا مکه رفته خاله هم خونه مامان هاتی اومده تا کمکش باشن به خاطر این همه خونه مامان هاتی جمع شدیم . عزیزم مبارک باشه گفتم که بابا محمدرضا رفته مکه  چند روز پیش خاله از یاهو مسنجر با محمود آقا ارتباط تصویری گرفت که محمدرضا باباش رو ببینه ولی بچه مون انقدر بغض کرد که خدا می دونه و یه نگاه به تصویر باباش میکرد یه نگاه به ما و گریه می کرد دلمون کباب شده بود اینم از عکسش محمدرضا جوجو قربون لخبندت اینم از مهمونی آقا    پسر و ماما...
6 خرداد 1391