آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

معاینه 6 ماهگی

امروز آرمان رو بردیم مطب دکتر یزدانی برای معاینه ماهانه(قد و وزن).دکتر طبق معمول معاینه کرد و سوالاشو از من پرسید و گفت همه چی عالیه.من هم سوالاتم رو از دکتر پرسیدم .غذا چی بدم ؟چند وعده بدم ؟و سوالات دیگه.به آقای دکتر گفتم آرمان میگه "دد" ، "بابا" ، "دس" گفت خیلی خوبه.باهاش تمرین کن خیلی زود به حرف افتاده.توی پرونده آرمان هم نوشت که در 6 ماهگی کلمه "دد"دس"بابا" رو می گه.ما هم که دیگه ذوق ذوق ذوق    ...
15 بهمن 1388

آرمان و محرم

برای محرم برای آرمانی لباس سقا گرفتیم .هوا سرد شده وای یه ذره لباسه بزرگ هس که زیرش حسابی بپوشونمش.خیلی خوشگل شد جیگرم .روز حضرت علی اصغر هم با هم رفتیم مصلا.   ...
13 بهمن 1388

آرمان بازیگوش مامان وبابا

الان آرمان مامان خوابیده  .دیشب خیلی بد خوابید.خوابش تیکه تیکه بود،من هم که یه مقداری سرماخوردم اصلا حال خوبی نداشتم .آرمان هم که انگار این قضیه رو فهمیده بود می خواست سربه سر مامانش بگذاره.امروز صبح هم بلند شدیم یعنی ساعت 6 عبداله یه کم راه بردش که بخوابه و من هم استراحت کنم ولی خوب نمیدونم چرا پسرم شیطونیش گرفته بود.خلاصه عبداله رفت بانک،من وگلکم تنها شدیم.یه ذره خوابید و بیدار شد،من هم فکر خوابیدن رو از سرم بیرون کردم و باهاش بازی کردم.اونقدر بازی کردیم تا خوابش برد.کوچولوی 4 ماه و 11 روزه من خیلی ناز خوابیده.خدا برامون حفظش کنه. موش موشی من               ...
26 آذر 1388

لپمو نکش لپ کشونی

امروز آرمان خیلی خوشگل لپ من رو می کشید. صبح من رفتم مدرسه آرمان پیش مامان موند.تو مدرسه دلم یه ذره شدهبود تاآرمان رو ببینم.ظهر که اومدم مامان آرمان رو برده بود حموم .جیگرم خوشگل و تمیز شده بود.عبداله جون که اومد ما اومدیم خونه.آرمان لپ من رو میکشید،چه احساس قشنگ ولطیفی.فکر نمیکردم مادر شدن اینقدر قشنگ و جالب باشه.خدا آرمان رو برای من و بابا حفظ کنه.     آرمان و غزل دختر عمه آرمانی   ...
11 آذر 1388

آرمانی من کی می خوابه؟!

آرمانی خیلی خوابش سبک هست باید تو خونه آروم راه بریم ساکت هم باشیم تا بیدار نشه منم خیلی خوابم کم شده بعضی موقع  ها تو حسرت خواب راحت و بی خیال هس ولی همش فدای سر آرمان طلا. عبداله هم خیلی به من کمک می کنه.البته اینو باید بگم اگه مامانی خاله ها کمک نمیکردن من اصلا زیر بار این همه میولیت داغون شده بودم.دوستام میگن تو کم تحملی ولی خوب من اینجوریم.                                                 &n...
1 آذر 1388

تولد آرمان

آرمانی مامان روز پنجشنبه 15 مرداد 88 تو بیمارستان عرفان توسط خانم دکتر نائب هاشمی به دنیا اومد فردای اون روز نیمه شعبان بود.امام زمان آرمان جیگر رو به ما هدیه داد.من وقتی اومدم تو اتاق و چشمام باز کردم عبداله جونم و مامانی مو دیدم.عبداله من با یه دلهره به من نگاه می کرد.مامانم گفت وقتی آرمان رو به ما نشون دادن عبداله جون گفت اول می خوام خانمم روببینم.اگه خیلی مغرور نباشم آخه عبداله خیلی من رو دوست داره البته منم عاشق اونم.مامان و بابا و سوده و محدثه ومهدی به همراه عبداله اونجا بودن.اونا گفتن مونا آرمان خیلی خوشگل خیلی سفید و ناز من هم که دل تو دلم نبود همون موقع متوجه شدن من چشمامو باز کردم آرمان گل م...
20 آبان 1388