آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

بی خوابی

1390/10/2 8:00
نویسنده : مونا
895 بازدید
اشتراک گذاری

الان ساعت ٦:٥ دقیقه صبح ولی آرمان هنوز نخوابیده هر چی هم اصرار کردم کارساز نبود.دیشب ٢ ساعت یعنی از ساعت ٩ تا ١٠ خوابید ،دیگه تا الان خوابش نبرده.خلاصه کارایی که از دیشب آرمانی و مامان و بابا انجام دادند:

وقتی آرمان بیدار شدم عبداله جوجه رو کباب کرد و خوردیم .آرمان سی دی ما با نی نی نگاه کرد .منو عبداله هم اینترنت بودیم.آرمان ببر و اسبش رو اورد با هم بازی کردیم. بعد آدمک سوار اسبش رو آورد و یه نیم ساعتی با اون بازی کرد.دوباره خودش سی دی ما با نی نی رو گذاشت و برای ١٠٠٠٠ رومین بار با اشتیاق نگاه کرد.من خیلی خوابم میومد عبداله گفت تو بخواب من بیدارم.من  هم جلوی شومینه بی هوش شدم. تا ساعت ٣ خوابیدم چشمام و باز کردم دیدم انگار خونه ما وسط روز آرمان ذره ای تو چشماش نیست. من هم که گیج خواب بودم بلند شدم برم سر جام بخوابم آرمان هم از ترفند خودش برای بیدار کردنم استفاده کرد و گفت جیش دارم.من هم مجبوری چشمامو باز کردم و بردمش دستشویی.القصه حالا من هم بیدار شدم دوباره همه بیدار و به هوش.این بار همه چراغارو خاموش کردم ولی بازم آرمان نخوابید ،عبداله خوابش برد و من وآرمان کتابخوندیم نقاشی کشیدیم نماز خوندیم از بس که خوابم میومد از روی حواس پرتی یه بار هنوز اذان نگفته نماز خوندم یه بار هم بعد از شنیدن اذان.بعدش هم دیگه دیدم هیچی فایده نداره اومدم سراغ وبلاگ آرمان .برای آرمان هم یه صفحه گوگل باز کردم و عکسای ببر و نشونش میدم.حالا هم تانکش و براش آوردم اصرار داره باتری بزارم تا اون صدای بلند و کله سحری تو خونه در بیاره.مغزم داره میترکه.ولی شیرین زبونی هاش آرومم می کنه.

بعد پازل و بعدش مکعبهای رنگی ... خلاصه یواش یواش داشت اسباب کشی میکرد از اتاق خودش به اتاق ما.آخه من هم که تخت اتاق خودمونو زده بودم بالا جا براش باز بود.

اینم 2 تا عکس از بازیهای نصفه شبش

کی میگه این بازی 6 صبحه

 

 

فدای بازی کردنت مامانی

عکسای شب چله رو هم ایشالا همین امروز میذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)