آرمان جوجو
بعد از ظهر میثم و مهدی (پسر دایی ها ی من)و راحله خانم زنگ خونه رو زدن وقتی اومدن بالا دیدم چند تا جوجه خریدن یه دونه هم برای آرمانی من.نمی خواستن بمونن آرمان هم به زور مهدی رو نگه داشت.این دو تاچه بلایی سر این جوجه ها نیاوردن.البته مهدی دایی هر چی تلاش کرد آرمان ملایم تر رفتار کنه نشد.اینم چند تا عکس از این روز:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی