اتفاقات بد توی زندگی
بدترین اتفاق فوت مامانجونم بود که آرمان پسر کوچولوی من هم تحت تاثیر قرار گرفته و خیلی روحیه اش تغییر کرده.مامانجون من خیلی مهربون و دوست داشتنی بود.من هر سوالی داشتم دایم زنگ میزدم و ازش سوال میکردم.وقتی خونه مامانم می رفتیم آرمان راه طبقه بالا رو نشون میداد و می گفت بریم پیش مامانجون.مامانجونم هم خیلی آرمان رو دوست داشت.هردفعه آرمان رو میدید یه چیی براش میاورد.وقتی خونه مامان میرفتیم مامانجون زنگ میزد و میگفت بیایید بالا چای بخورید و یا خودش میومد پایین.سوک سوک یا بسته های جایزه داشت تا هر بچهای میومد بهش بده.بهترین مامانجون دنیا بود.آرمان الان هم میره بالا که مامانجونو ببینه.هنوز به نبودش عادت نکرده.وقتی سراغ مامانجونو ازش میگیریم میگه رفته جیش کنه میاد.به خاطر آرمان من مجبورم گریه نکنم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی