آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

سفر به مشهد

1391/5/12 17:04
نویسنده : مونا
2,214 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم منو ببخش که خاطراتتو دیر به دیر برات ثبت میکنم نمیدونم چرا دچار کمبود وقت شدم.

این خاطرات مربوط به حدود یک ماه پیش هست حیفم اومد از اونا بگذرم .

ما به همراه مامان هاتی و بابا اصغر و خاله سوده و محدثه و خاله مهدیه و عمو علی یه سفر یک هفته ای رفتیم.اول رفتیم ماسوله،این سفر دوم آرمان به ماسوله بود.

تو جاده نرسیده به ماسوله

بدو ورود به ماسوله

آرمانی و بابا

بعد یه ویلا توی قلعه رودخان گرفتیم و تا فرداش اونجا بودیم عجب جای بکری بود خیلی دیدنی بود.

خاله محدثه و آرمانی

آرمانی خسته از کوهنوردی برای خوردن ناهار

اطراف ویلا در قلعه رودخان

آرمانی با دو تا از بچه های قلعه رودخان که آرمانی میگه دوستای من هستن اونها هم دیگه بی خیال آرمان نمی شدند

از سمت راست (بابا اصغر - خاله سوده - مامان هاتی - خاله محدثه - خاله مهدیه - عمو علی)

بعد از اونجا یه سمت مشهد حرکت کردیم و بعضی شهرها رو هم برای استراحت انتخاب می کردیم و یه گشتی داخل شهر می زدیم.

رامسر(بابا اصغر و آرمانی)

آرمانی و سوده

بابا اصغر و آرمانی و عمو علی و مامان هاتی و محدثه

تا مشهد اونجا ما و مامان هاتی اینا یه هتل بودیم و مهدیه و علی هتلشون جای دیگه بود آخه مهدیه به عنوان معلم نمونه سپاه براشون هتل رزرو کرده بود و اون هتل جا نداشت که ما هم اونجا بریم به همین دلیل ما جای دیگه رو گرفتیم .

اونجا هم خیل خوش گذشت آرمانی توی این سه تا اتاقی که ما گرفتیم دائم در حال رفت و اومد بود.وقتی هم که می رفتیم رستوران برای غذا آرمانی که کار گارسونها رو دیده بود برای ما شده بود گارسون.منو رو می گرفت و از ما سفارش غذا می گرفت.

پسرم گارسون شده بوده

پسر گلم عاشق رفتن به حرم بود فقط به ما می گفت بریم نماز.وقتی هم که میرفتیم آرمانی شروع میکرد به نماز خوندن طوری که توجه همه رو جلب میکرد.وقتی هم که میخواستیم بیایم بیرون با خواهش و التماس میبردیمش.

خاله مهدیه و آرمانی و محدثه

محدثه و آرمانی

آرمانی اینجا می اومد به عشق آب بازی

آرمان و مامان و بابا

قبول باشه پسرم

آرمانی توی هتل کنار مامان هاتی نماز می خونه

از خرید کردن هم اصلا دل خوشی نداشت و به ما میگفت من میخواستم برم نماز.

الماس شرق : آرمانی توی کالسکه خواب رفته بود

وکیل آباد

سه روز مشهد بودیم و بعدش به سمت تهران حرکت کردیم.

آرمان داشت برای محدثه کتاب می خوند که یه دفعه دیدم همه خوابیدن

توی راه برگشت یک شب رو مینو دشت خوابیدیم و صبح راه افتادیم بعد رفتیم محمود آباد،لب دریا دو ساعتی اونجا بودیم و دوباره راهی شدیم.

شب ساعت 12 بود که رسیدیم تهران.ولی آرمانی دوست نداشت بریم خونه میگفت من میخوام برم نماز.

در کل سفر خیلی خوبی بود جای همه خالی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

خاله محدثه(مثه)
13 مرداد 91 15:00
وااااااااااااای خیلی خوش گذشت. مونا این عکسا رو از کجا اوردی؟؟؟؟؟!!!! منو آرمان شب بود باهم کتاب خوندیم بعدشم من خابم رفت ولی اینجا روز هستو جفتمون خابیم