نقاشی
اینبار که خونه مامان نرگس رفتیم عمه مریم هم اونجا بود آرمانی هم که تا عمه مریمش رو دید ببر شد و می پرید تا ازش بترسن بعد از ببر بازی وایت برد و ماژیک مهسا رو آورد شروع به نقاشی کردن کرد.عمه مریم هم یک ماژیک برداشت و با آرمان نقاشی می کشید.بعد نقاشی صورت را همراه با شعرش کشید آرمانی هم خوشش اومده بود جالب بود قبلا من که شعر میخوندم میگفت نخون (شاید بد صدا بودم)قبلا یعنی حدودا از یک سال و نیمگی آرمان دوست داشت من نقاشی بکشم پسرم بگه که من چی کشیدم انصافا هم حتی چیزای سخت هم که می کشیدم خیلی قشنگ و سریع می گفت چیه.حالا بگذریم مریم براش آدمک می کشید و شعر میخوند که آرمان هم یاد گرفت و نقاشی میکرد. یک تکار جالبی هم که مریم انجام داد این بود که آرمان وقتی یک خط بدون هدف می کشید اونو تبدیل به یک شکل معنی دار میکرد که آرمان از این بای هم خوشش اومد.
شب اومدیم خونه و صبح که آقا بیدار شد هوس وایت برد و ماژیک کرد.من هم گفتم باشه حاضر شو بریم آرمان هم سریع گوش داد اولین باری بود که برای بیرون رفتن انقدر علاقه نشون داد.رفتیم فسقلی اونجا فقط تخته رو داشت و مازیک نداشت.مغازه هایی که می دونستم ماژیک دارن همه بسته بودم به خاطر این مجبور شدیم راه زیادی رو پیاده بریم آخه عبداله حواسش نبود و سوییچ ماشین رو با خودش برده بود حدود ٣ ساعت اطراف خونه رو گشتیم تا ماژیک پیدا کردیم ولی پسرم خیلی آقا بود برخلاف همیشه که سریع می خواست بیاد بغلم اینبار همه راه رو خودش اومد.
وقتی رسیدیم خونه آرمانی مشغول شد و نقاشیای خوشگلش رو رو ی تخته کشید.
شب قبل که داشتیم میرفتیم خونه آرمانی صندلی عقب نشسته بود و زده بود زیر آواز.خیلی جالب بود نمی دونم تو چه فکری بود ولی بدون توجه به ما برای خودش آواز می خوند.
بقیه عکسها در ادامه مطلب