میلاد نور 2
آرمان تا اونجا که دلش می خواست بازی کرد البته یکمی هم قد بازی میکرد چون میثم ومهدی هم که میومدن و میشستن الا و بلا میگفت بلند شید با من بازی کنید اونا هم نوبتی آرمان رو مشغول می کردند آخه بازی من رو هم قبول نداشت و فقط میگفت میثم و مهدی.
به زور چند تا عکس گذاشت ازش بگیرم
اینم محمدرضا (پسر خاله منصوره البته به قول آرمان منصوره)جیگر من که هوای خوب گیرش اومده بود فقط خوابید
آرمان و مهدی گل
آرمان و میثم خسته از زمین فوتبال
برای ناهار هم نیومد بشینه غذا بخوره مهدی که غذا خورد با هم رفتند زمین فوتبال که خالی شده بود و اونجا با هم بازی کردند.یک سری هم با میثم رفت زمین فوتبال و زمین بازی
بقیه عکسا در ادامه مطلب
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی