پنج شنبه شیرین
پنج شنبه برای روز معلم از طرف سپاه میلاد نور دعوت بودیم.عبداله که سرکار بود نمی تونست بیاد ولی به ما گفت که حتما برید.من هم آرمان رو صبح زود بیدار کردم فکر میکرد کسل باشه ولی اتفاقا خیلی
سر حال بود البته چون گفته بودم میثم و مهدی هم میان خیلی ذوق داشت که زودتر بریم.آخه دایی حمید اینا از طرف مدرسه ای که کار میکنه و مال سپاه هست دعوت بودند و من و مهدیه و خاله هم که از دبیرستان خودمون مامان هم همراه ما اومدند.
صبح که آرمان بیدار شد کتابی رو که دیشب براش خونده بودم رو برداشت و شروع کرد خوندن.دو بار برای خودش خوند و بک بار هم برای من.من هم که قربون صدقش می رفتم اونم کیف میکرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی