آرمان در دربند
پنج شنبه برای شام رفتیم دربند خیلی هوا سرد بود اونجا هم که رسیدیم باد شدیدی میومد با این حال که کرسی داشت ولی گرم نشد.
پسملک یخ زده من
بچه ام از بس گرسنه شده بود دائم سراغ پیتزا مسگوس(مخصوص)رو میگرفت وقتی هم که میدید خبری از غذا نیست نون می خواست یعنی یه بار میگفت پیزا مسگوس یه بار می گفن نون میخوام. من هم که فکر گرسنگی آرمان رو می کردم کم طاقت تر از آرمان می شدم وقتی غذا رو سفارش دادیم گفتم پیش غذامونو خیلی سریع بیارن آخه پسرم تحمل نداره و ساعت شامش دیر شده(برنامه شام خوردنمون رو عوض کردیم چند شبی هست که عادت کردیم ساعت ٩ شاممون رو بخوریم در ضمن برنج هم اصلا آخه با شکم پر می خوابیدیم و اضافه وزن رو دقت نمی کردیم)به این خاطر آرمان هم زودتر گرسنه می شه
برای آرمان ماهی گرفتیم اگه هواسم نبودو یه تیغ رو نمیدیدم و میذاشتم تو دهنش نمیخورد و می گفت خط تو دهنمه
جدیدا اصطلاحاتش خیلی جالب شده مثلا تو خونه چند تا پسته بیشتر نداشتیم پوست کردم و ریختم تو ظرفش براش بردم از اونجا که چند وقتیه پسته خور ماهری هم شده براش کم بود و دوباره اومد سراغ پسته منم گفتم تموم شده باید بریم بخریم آرمان هم که می گفت نه داریم خونه یعنی که توی خونمون داریم هر چی اصرارش کردم که پسرم نداریم لباست رو بپوش بریم بخریم گوش نداد اینبار با اصطلاح جالبی ازم پسته خواست گفت : مامان و باباشو میخوام گفتم مامان و بابای کی رو گفت همین که خوردم دیگه اصرار داشت که من مامان و بابای پسته رو بدم بهش.
یا اینکه به برگه ی زردآلو میگه تو جیبم چیه چون یه دفعه توی جیب کاپشنش برگه بود عبداله از جیب آرمان درآورد و گفت تو جیبش چیه. سر این قضیه هر موقع برگه می خواد می گه تو جیبم چیه داریم؟چون آرمان برگه دوست داره عمه الهامش تو جیبم چیه براش آورده.