سرزمین عجایب
توی ماه رمضون ما اگه جایی افطار دعوت نباشیم بعد از افطار میریم بیرون.دو شب پیش خواستیم بریم تیراژه خرید کنیم،تو راه زنگ زدم به مامان دیدم اونها با مهدیه رفتن پارک پلیس آرمان هم که شنید من به عبداله گفتم مامان اینا رفتن پارک پلیس می گفت منم می خوام برم پارک پلیس.
ما هم که مسیرمون عکس اون مسیر بود به آرمان گفتیم باشه میبریمت پارک ولی یه جای دیگه آرمانی هم قبول کرد.اول ما خریدمون رو کردیم بعد رفتیم سرزمین عجایب
من هم با آرمان سوار شدم وقتی رسیدیم بالا دو دقیقه ای چرخ فلک رو نگه داشته بود وای از ترس قلبم داشت میومد تو دهنم ولی آرمان بی خیال و راحت بلند می شد و می نشست من که نمی خواستم ترسم رو به آرمان هم منتقل کنم فقط می گفتم آرمان تکون نخور ولی گوش نمی داد .
آرمان داره باباشو که پایین وایستاده صدا می کنه
به اصرار من عبداله مسابقه موتور رو رفت
آرمانی از عروسک سرزمین عجایب وحشت کرده بود ما می گفتیم ترس نداره قشنگه ولی آرمانی قبول نمی کرد
وقتی عروسک اومد پیش آرمان پسرم وحشت کرده بود سریع عبداله بغلش کرد و عروسک هم متواری شد