جمع آوری عکسهای سال 90
یک روز در مدرسه
پشت در موندن آرمان ومامان و مامان فاطی و مثه
کمک کردن آرمانی در خونه تکونی
آرمان و محمدرضا
غذا خوردن آرمانی
پسرم میز کارو از من میگیره
یک روز در مدرسه
آرمانی یه روز توی اسفند با مامان اومد مدرسه خیلی هم بهش خوش گذشت از اونجا که خاله مثه آرمانی توی همون مدرسه درس می خونه از معلمشون اجازه گرفت تا آرمان رو هم ببر سر کلاس آرمان ساعت دوم سر کلاس بود.
توی حیاط مشغول دویدن بود که خورد زمین و دستش اوف شد فداش بشم خیلی گریه کرد پسرم.
اینجا هم مشغول بازی با وسایل ورزشی مدرسه بود بچه ها هم که اومده بودن دورش و با آرمانی مشغول بازی بودن هر چی بهش گفتم بیا بریم نمی اومد.(البته من از بچه ها عکس نگرفتم)
اینجا هم اومد و جای من نشست بلند بشو هم نبود
پشت در موندن
با مامان فاطی و خاله مثه از بیرون اومدیم خونه حواس منم نبود که کلید ندارم ولی خوب عبداله جون خونه بود ولی هر چی زنگ زدیم در باز نشد زنگ طبقه بالاییمونو زدیم و اومدیم تو وقتی پشت در رسیدیم متوجه شدیم که عبداله حموم رفته هر چی صدا کردیم که خوب بی فایده بود پشت در نشستیم تا عبداله از حموم بیرون بیاد.البته به آرمانی بد نگذشت. اینم از عکسای اون روزت
غذا خوردن آرمانی
اون روز خود آرمان صدام کرد تا از غذا خوردنش عکس بگیرم من هم کلی کیف کردم و تشویقش کردم
آرمان بلا و محمدرضا جیگر من
رفته بودیم دیدن محمدرضا و کادو تولدشو بره بودیم
کمک کردن آرمانی در خونه تکونی
پسرم کمکش چی بود جز هاپو بیچاره منو از تخت بیرون بندازه اون وقت میگه کمکت میکنم.
وقتی آرمانی دیگه خودش می خواد ادامه بده و میگه مامان موناخودم وبلاگمو مینویسم.
قربونش برم به امید اون روز زنده هستم
عزیز دلم چی می نویسی؟ مامان فدات بشه