خیلی وقت هست که مثل قبلا وقت آزاد زیادی پیدا نمیکنم تا برای آرمان گلم بنویسم و براش به یادگار بزارم. این چند وقت خدا رو شکر روزهای خوبی رو گذروندیم.ولی اتفاق خاصی نیوفتاد. عکساشو جمع بندی می کنم و چندتایی از اونا رو برای یادآوری اون روزها می گزارم. آراشگاه آرمانی: سالن آرایشگاه جاش عوض شده و بزرگتر شده.آرمان هم بزرگتر شده دیگه گریه نمی کنه. جمکران: آرمانی دلش می خواست ماشینش با سرعت بره منم فرش رو جمع کردم تا لذت ببره رفتیم محمود اباد دایی حمید اینا هم اونجا بودن که ما اون شب مهمونشون بودیم.کلی بهمون خوش گذشت: بعد از محمود آباد دایی اینا رفتن سمنان و ما هم برگشتیم سمت تهران:(توی راه برگشت) ...