آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

گل گل مامان و بابا تولدت مبارک

ایشالا همیشه سالم و سرحال باشی مامان و بابا هم تو رو ببینن و خدارو شکر کنن که گل پسری به ما داده. تولد آرمان شیطون بلا رو تو خونه گرفتیم .مامان اینا و مهدیه و عمو حسن و خاله ها و دایی های من و مامان وبابای عبداله و عمه های خود آرمانی بودند.روی کیک هم عکس آرمان بلا رو انداختیم.برای من بهترین روز بود.با اینکه زحمتم زیاد بود. تولد من و تو دوتایی تو یه روزه برام باعث افتخار گلکم.                                              &nb...
20 مرداد 1389

گیلاوند

خاله معصومه (من) همه رو دعوت کرد رفتیم دماوند(گیلاوند).آرمان بلا و مامان و بابا .مامانجون و مامانی فاطمه اینا ومهدیه و خاله منصوره (من)و دایی های من بودیم.مامان روروئک تورو هم آورد تا تو هم اونجا راحت باشی،عمر من                          آرمانی غرق تفکر ...
3 مرداد 1389

آرمان شیطون بلا عاشق آب بازی

آرمان و میثم و مهدی پسر دایی های مامان مونا توی حیاط مامانی                     آب بازی خوش میگذره مامانی؟!! قربونت برم                                                                           ...
29 ارديبهشت 1389

دیگه این شکلی نبینمت

آرمانی من وارد ماه نهم که شد اسهال گرفت و به هیچ راهی درمان نمی شد.من هر سه روز یه بارتو راه دکتر بودم . دکتر یزدانی براش آزمایش نوشت با مهدیه رفتیم پاستور نو انجام دادیم مهدیه از ناراحتی از حال رفت (من و بگو با کی رفته بودم)ولی خدا رو شکراون هم مشکلی نداشت .ما هم مونده بودیم چه کار کنیم.اونقدر بردمش دکتر که خوددکتر صداش در اومد و گفت دیگه نیارکاری داشتی زنگ بزن.یه جمعه هم مجبور شدم ببرم بیمارستان تخصصی کودکان(طالقانی)اونجا پسر گلم رو بستری موقت کردن و بهش سرم زدن.جیگر مامان چه گریه ای می کرد من و عبداله هم داشتیم داغون می شدیم.به مامانامون هم که خبر دادیم سوده و مهدی خودشونو رسوندن اونجا.الان هم ...
24 ارديبهشت 1389

سیزده بدر 89

آرمانی با مامان و بابا و مامانی و بابایی و خاله ها و دایی جونش و عمو حسن رفت اولین سیزده بدر رو تجربه کنه مامانی و بابایی و عمه هاش هم پیشش اومدن. ...
22 فروردين 1389